مادر بودن سخته......اما شیرین
بعد 10 روزی که سر به وبلاگ نزدم باز اومدم. آخه تو این چند روز خیلی خسته بودم محمدرضا که دیگه کامل منو میشناسه و هر جا میرم دنبالم چهار دست وپا میاد وهمش بی قراری میکنه.صبح تا شب در گیر شما دو تا هستم محمدرضا که سحر خیز مامانه خدا رو شکر شب زود میخوابه ولی از اونور تلافی میکنه.صبح با سر وصدای محمدرضا بیدار میشم و بعدش دخملی بیدار میشه.تا چشمش رو باز میکنه میگه مامان برام کارتون بزار.حدود یک ساعتی در گیری داریم که پارمیدا خانوم پاشه ودستشویی بره، دست وصورتی اب بزنه صبحونش رو بخوره.این تازه خان اولشه. بعدش تعویض پوشک محمدرضا،بعدش شیر دادن به پسری،بازی کردن باهاش،تمرین بن بن بن وشماره ها با پارمیدا. جمع وجور کردن خونه که خودش داستا...
نویسنده :
مامان الی
2:09