پارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جانپارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جان، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره

قشنگی زندگیم پارمیدا ومحمدرضا

هورا .....محمدرضا دیگه چهار دست وپا میره

1392/7/1 0:47
نویسنده : مامان الی
202 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

آفرین به پسرم

الهی مامان فدات بشه پسر نازم،بعد تقریبا یه هفته مامان اومده یه اتفاق خوب و یه موفقیت بزرگ نسبت به سن 5 ماه و نیمگیت را اینجا ثبت کنه.

قربون پسر گلم برم که با پشتکار وتمرین زیاد تونست در عرض یکی دو ماه چهار دست وپا راه رفتن رو یاد بگیره.خودم فکر نمیکردم به این زودیا بتونی چهار دست و پا راه بری .ماشالله به پسرم خدا روشکر میکنم که این اتفاق که منتظرش بودم به این زودی برات به وقوع پیوست.حدود یک هفته ست که تو میتونی چهار دست وپا بری و من از ذوق وخوشحالی مدام بوست میکنم و خدا رو شکر میکنم.

 

 

یه اتفاق دیگه هم افتاد و این که تو تونستی از پستونک دل بکنی اون هم به طور خیلی نا خواسته،پنج شنبه خونه مامانی مهمون بودیم وجمعه که رفته بودیم بازار دم خونشون تو توی بغلم بودی و پستونک هم دهانت بود،داشتم خرید میکردم که دیدم پستونک دهنت نیست زمین رو نگاه کردم دیدم پستونک افتاده زیر پای رهگذر ها،من هم دیگه اونجا بود که تصمیم گرفتم که دیگه بهت پستونک ندم چون هر چی بگذره بهش وابسته تر میشی و من اون وقت دوتا مشکل دارم یکی از شیر گرفتنت و یکی هم از پستونک گرفتنت.خلاصه این دو سه شب به یه مکافاتی دارم میخوابونمت چون بیشتر با پستونک خوابت میبرد ولی حالا دیگه باید جور دیگه یاد بگیری بخوابی.میدونم سخته ولی باید عادت کنی قشنگم.

 

 

 

پسر گلم روز به روز بیشتر از روز قبل بهت وابسته تر میشم و حسابی در کنار پارمیدا توی دلم خودت رو جا کردی.هر مرحله رو که میگذرونی منتظر مرحله جدید از زندگیت هستم.حالا منتظرم و لحظه شماری میکنم که این چند روز بگذره و من بتونم بهت غذا بدم. 14 روز دیگه مونده تا شش ماهت تمام بشه و بتونی غذا بخوری.

این رو بدونید قشنگای مامان با همه خستگی و گاهی بی حوصلگی و بعضی اوقات باتمام فشاری که تو زندگی تحمل میکنم شیرینی وجودتون این تلخی ها رو  از بین میبره و سعی میکنم که کم نیارم و براتون کم هم نزارم. من وبابا تموم عمر مون رو تقدیم کردیم به شما نو گلها و از اینکه هر لحظه  بزرگ شدنتون رو میبینیم لذت میبریمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)