قند وعسل مامان
سلام پسر نازم الان که دارم مینویسم ساعت هفت صبح هست و من از سحر که با بابا پا شدیم برای سحری و نماز خوندم دیگه خوابم نبرد. الانم بیدار شدی وشیرت رو خوردی و خوابیدی یه سری از عکساتو که مال سه ماه اول تولدت هست رو آپ کردم تا ببینی چقدر ناز بودی و خدا چه فرشته ای رو به من داده از اینکه رورز به روز بزرگتر شدنتون رو میبینم خوشحالم و خدا رو شکر میکنم به نظر من هیچ لذتی بالاتر از این نیست که شاهد به بار رسیدن ثمره ی عشق و زندگیت باشی و هر روز به تماشا بشینی ورشدشون رو ببینی سختی های خودش رو داره اما شیرینهراستی میخوام از کارایی که یاد گرفتی هم بگم الان که سه ماه و هفده روزته خوب جق جقه رو تو دستت نگه میداری و همچنین یاد گرفتی که خودت دمر بشی که کار من در اومده هی میام نگات میکنم که صورتت رو زمین نیافته و به آبجی هم هی می سپرم که حواسش بهت باشه خیلی بازیگوش شدی و دوست داری بشینم وبغلت کنم وباهات بازی کنم(این منم تو خونه) منم که یه دستم به کارای خونست و از طرفی باید به آبجی پارمیدا هم برسم اونم مامان میخواد دیگه عزیزم خلاصه باید همتون رو داشته باشم هم به شما دوتا وروجک ها برسم هم به بابایی که ازهمه مهمتر اونه هم به کارای خونه خلاصه سرم شلوغه به خاطر همین ببخشید که دیر به دیر به وبلاگتون سر میزنم خوب اینم از عکسا.خوب تا شما وروجکا بیدار نشدید برم بخوابم چشمام دیگه داره آلبالو گیلاس میچینه
دوستت دارم پسرکم
ماه اول
حمام چهل روزگی محمدرضا
روزی که ختنه شدی در یک ماه وبیست روزگی
تو و آبجی پارمیدا
آبجی خیلی دوستت داره همش میخواد بغلت کنه قربونش برم
اینجا هم بار اولیه که خودم بردمت حمام
عاشق این عکستونم نفسای مامان
اینم مال اولین خنده هایی که کردی ومامان نتونست ازت درست عکس بندازه چون یه جوری انداختم که نتونی دوربین رو ببینی آخه وقتی نگات به دوربین بیافته دیگه نمیخندی