ایام تابستان و رسیدن فصل پاییز
سلام گلهای مامان شرمنده خیلی وقته که نتونستم بیام تو وبتون خاطراتتون رو ثبت کنم.یا وقت نبوده یا حوصله نداشتم و خسته بودم.....منتظر یک فرصت خوب بودم که هم ذهنم آروم باشه و هم دور وبرم خلوت تا بتونم بیام براتون بنویسم و خدا رو شکر امشب که شب عید قربان هست قسمت شد تا براتون بنویسم.
گفتنی زیاد دارم که شاید نشه همه رو توی این پست جا داد و شاید یه سری جا بمونه و یا سعی کنم تو پستای بعد براتون بنویسم.
عزیزای دلم خدا رو شکر تابستان خوبی رو داشتیم همش به گردش بودیم و سیر و سفر و مامان تونست دوست قدیمیش رو بعد چندین سال ببینه و تجدید خاطره کنه.
اول تابستون رفتیم باغ لواسون و یه روز خوب رو همراه خانواده پدری خوش گذروندیم و حسابی اونجا بازی کردید.پارک بسیار رفتیم خییییلی زیاد.نمایش عروسکی،سفر به زیارت قم و جمکران،یه سفر چند روزه توی تعطیلات عید فطر که به تبریز و سرعین و چند شهر دیگه رفتیم که اون هم خوب بود،به مناسبت روز دختر پارمیدا جونم رو بردیم شهربازی و یه روز رفتیم فشم و..... کلی گشت و گذار دیگه که حتما از هر کدوم عکسی به عنوان یادگار میزارم.خلاصه تابستان رو با کلی بازی و شادی گذروندید.
و حالا در فصل پاییز هستیم که 13 روز از اون میگذره.ایام مثل برق و باد و تند وتند گذشت و به روزی رسیدم که آرزوش رو داشتم و مطمئن هستم که پارمیدا جونم تو هم بزرگترین آرزوت بود که به سن پیش دبستانی برسی و بتونی بری مدرسه.آره دختر گلم امسال به یاری خدا و دقیقا سه روز دیگه شما با پاهای کوچک و نازت قدم به پیش دبستانی میزاری و تا الان دقیقا هر روز این سوال رو میکردی که چند روز دیگه مونده که برم؟ و سه روز دیگه دخترم انتظارش ان شالله به پایان میرسه.چند روز پیش با هم همراه دوستت کیمیا دوست دیرینه ت که قراره همکلاست هم بشه رفتیم و روپوشت رو هم گرفتیم .تنت کردم نمیدونی چقدر ناز و خوشگلتر شده بودی و بزرگتر شده بودی.خیلی بهت میاد حالا روز اول که خواستیم بریم ازت عکس میندازم تا خودت هم ببینی گلم.همه خریدات رو هم انجام دادیم و این چند روز در گیر خرید و کارهای ثبت نامت بودم.گلم امیدوارم موفق باشی و روزی برسه که تو مقطع های عالی دانشگاهی ببینمت و باعث افتخارم بشی این آرزو رو برای هر دوتون دارم.همه سرمایه زندگی مامان شما هستید پس همیشه خوشحالم کنید و سرافراز.
این روزها مامان یه کاری رو شروع کرده که تمام سعیم رو دارم میکنم که بتونم موفق باشم و نتیجه این کارم رو در آینده خواهید دید.امیدوارم خوب نتیجه بده برام دعا کنید.
چهاردهم وقت واکسن 18 ماهگی پسر گلمه و ان شالله میره تا پنج سال دیگه که واکسن شش سالگیش رو بزنه.حالا به بهانه واکسن و رفتن دختر گلم باز میام وبتون وقول نمیدم اما سعیم رو میکنم زود به زود خاطراتتون رو ثبت کنم.پس فعلا تا پست بعدی خدا نگهدارتون