پارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جانپارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جان، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

قشنگی زندگیم پارمیدا ومحمدرضا

بدون عنوان

یه تلنگری است که هر از گاهی باید به خودمون بزنیم.دوران خوش بچگی فرزندانمون کوتاهه پس بیا قدرش رو بدونیم ...
7 بهمن 1392

در آمدن یک دندون جدید

وای خدا یا شکرت ، پسر گلم امروز باز غافلگیرم کرد، یه چند روزی متوجه این بودم که لثه بالایی پسرم میخاره،مدام آب  دهنش می یاد،امروز هم موقع خندیدنش دیدم سر یکی از دندون بالاییش زده بیرون ، به امید خدا بغلیش هم تاول زده و اونم داره در میاد.پس پسرم تا الان 3 تا دندون خوشگل داره. ماشالله به پسرم که اینقدر آقاست و برای دندون در اوردنش زیاد مامان رو اذیت نکرده.الهی مامان قربونت بره که اینقدر آقایی.مرسی پسرم رویش سومین دندون محمدرضا در سن 9 ماه و 22 روزگی   مبارکت باشه پسرم ...
7 بهمن 1392

پسرم اولین قدم برداشتنت مبارک

الهی مامان قربون اون پاهای ناز کوچولوت بره پسر گلم   وای که نمیدونی چقدر امشب خوشحال شدم و ذوق کردم از این که برای اولین بار راه رفتی،اون هم بدون کمک! مدتی بود که روی پای خودت می ایستادی و بعد از کلی تمرین و تلاش که دور خونه به کمک در دیوار و مبل و .... راه میرفتی امشب وقتی روی پای خودت وایستادی با تشویق مامان که بهت گفتم : بیا بغل مامان دو تا قدم با پاهای خوشگلت برداشتی و دست دراز کردی که با کمکم اومدی تو بغلم.فدات بشم از ذوقیکه داشتم بوسه بارانت کردم و تو هم میخندیدی .الهی مامان قربون اون خنده هات بشه. عزیز دلم امیدوارم در آینده با پاهایت در کارهای خیر قدم برداری و قدم هایت محکم و استوار باشد...
4 بهمن 1392

زمستان و بچه ها

امسال زمستون پر باری نبوده تا الان،یه برف درست وحسابی نیومد که با پارمیدا جونم برف بازی کنیم.یه بار اومد،اونم به یه ساعت نرسید قطع شد. زمستون هم زمستون های قدیم یه چند تا عکس جدید از بچه ها میزارم اونم توی فصل زمستون                                                                                                                          &n...
1 بهمن 1392

خستگی مامان

امشب از همیشه خسته تر بودم،وقتی اومدم پای وب دل پری داشتم وکلی حرف واسه نوشتن،اما همه انگار از سرم پرید.جای هیچ گلایه و شکایتی نیست. اما امشب واقعا کم آوردم. کنجکاویهای محمدرضا و دست زدن به چیزای خطرناک کار روزمرشه،یا تو بغلمه و یا باید بشینم پیشش که مبادا بلایی به سرش نیاد.موقعی که بیداره نمیشه کاری انجام داد و وقتی که خوابه اینقدر خسته ام که نایی نمیمونه برام که پاشم کارام رو انجام بدم.تو این دو سه هفته اخیر هم دو تا بچه ها با هم سرما خورده بودن و من نمیدونستم به کدومشون رسیدگی کنم.حالا هم پارمیدا خوب شده اما محمدرضا هنوز مریضه نمیدونم چرا اینقدر طولانی شد! پارمیدا هم رسیدگی میخواد اما نگهداری محمدرضا و مسئولیتش سخت تر از پار...
25 دی 1392

پارمیدا ی نازم

این روزای سرد زمستونی دخترم حسابی سرش به مهد رفتن گرمه،کلی چیزای جدید یاد گرفته و کلی کاردستی درست کرده.خدا رو شکر مهدش رو خیلی دوست داره و برای رفتن به مهد لحظه شماری میکنه.ان شالله دانشگاه رفتنت عزیز دل مامان اینم عکس دخترم قبل رفتن به مهد     ...
23 دی 1392

پسرم رفتی تو ده ماه، مبارکه

سلام گل پسر الان که این خاطره رو مینویسم اواسط ماه دی از فصل زمستونیم.دیروز چهاردهم بود به سلامتی وارد 10 ماهگی شدی. توی این چند ماه که گذشت خیلی کارهای شیرین و جدید یاد گرفتی و ماشالله روز به روز تو دل برو تر و نازترمیشی. بد جوری به من وابسته شدی و همه جا دنبالم میای و موقع انجام کارهام تو بغلمی. پستونک خور ماهری شدی .خودت در میاری،خودت میزاری دهنت و کلا این این پستونک یار کمکی برای من تو مواقع ساکت کردن تو به حساب میاد.یک هفته ای شاید هم بیشتر یاد گرفتی بدون کمک و تکیه دادن به جایی خودت بایستی البته هر روز داری مطمئنتر از روز قبل این کار رو انجام میدی.دور خونه دستت رو میگیری به مبل،به دیوار و راه میری.قربون اون پاهای کوچول ...
16 دی 1392