پارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جانپارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جان، تا این لحظه: 11 سال و 16 روز سن داره

قشنگی زندگیم پارمیدا ومحمدرضا

روزهای سختی که گذروندم

1392/5/31 1:21
نویسنده : مامان الی
460 بازدید
اشتراک گذاری

چه زندگی مثه برق و باد میگذره انگار هر چی میریم جلوتر فاصله زمان داره کمتر میشه یک ماه مث یک چشم به هم زدن میگذره عمرمون داره میره دیگهافسوس ما زنده ایم برای بچه ها وعشق میکنیم که داریم بزرگ شدنشون رو به چشممون می بینیم قلبخدا یا شکرت به خاطر سلامتی وحس خوشبختی به خاطر آرامشی که بهم دادی به خاطر فرشته های پاکی که بهم دادی.

میخام از روزایی بنویسم که محمدرضا به دنیا اومده بود اون روزای اول زایمانم خیلی سخت گذشت نه بخاطر درد زایمان اون که به جاش سختی های خودش رو داشت اما بیشتر از همه توجهم به پارمیدا بود به نگاهاش به عکس العمل هاش نسبت به محمدرضا که تازه اومده بود وشده بود داداشیش ونفس دوم مامان وبابا.نگران از این بودم نکنه دخترم به داداشیش حسودی کنه واز یک طرف ناراحت از این بودم که نمی تونم اونجور که باید به دخملم رسیدگی کنم و با اینکه مامانم حسابی هواشو داشت ولی چشمم به پارمیدا بود. شبا دستشو میگرفتم ولی اون چند شب دیگه عادت کرده بود که دست مامانیش رو بگیره نفسم دیگه به این نتیجه رسید که دیگه نمیتونه پیش من بخوابه و نی نی باید پیش مامان باشه خلاصه نه میتونستم قربون صدقه داداشیش برم و هر موقع هم این اتفاق میافتاد عدالت رو برقرار میکردم و دو تاشون رو حسابی ناز میکردم اون روزا روزای خیلی حساسی بود و خدا رو شکر به خیر گذشت وبا کلی ملاحظه وترفندهای گوناگون تونستم کاری کنم که حس حسادت تو درون پارمیدا ایجاد نشه وحالا این روزا پارمیدا عاشق داداشیشه همه جوره هواشو داره

پارمیدا جان ازت ممنونم به خاطر این که پا به پای مامانت اومدی و با وجود سن کمت خیلی از مسائل رو خوب درک میکنی و حسابی هوای مامان رو تو این چند وقت داشتی خیلی شیطون وبازیگوش هستی اما به موقع وبه جا کمک من هم بودی. تو این مدت کلاس نتونستم ببرمت زیاد بیرون نرفتیم اما عوضش سعی کردم اوقات خوبی رو برات فراهم کنم و روزای خوبی رو تا الان در کنار داداشی داشتیم که بابت این خدا رو شکر میکنم. تو نه تنها دخترم هستی بلکه برام مثه یه دوست و مونس همراه من بودی وخدا شاکرم وبهت افتخار میکنم گلم بهترینا رو برات آرزو میکنمماچ

این عکس مال روزای اول تولد محمدرضاست که پارمیدا هر موقع می گفت می خوام بغلش کنم بهش این اجازه رو همیشه میدادم و اون هم راضی وخوشحال بود همیشهلبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)