پارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جانپارمیدا جان متولد87/09/23 و محمدرضا جان، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

قشنگی زندگیم پارمیدا ومحمدرضا

سالگرد وبلاگ

1393/4/25 4:04
نویسنده : مامان الی
696 بازدید
اشتراک گذاری

تنها بهونه زندگی مامان پارمیدا جان،محمد رضا جان سلام

تو این مدت که گذشته خیلی بزرگ شدین و با هم بازی میکنید و حسابی سرتون به هم گرم بوده.اوج بازیتون هم امشب بود که محمدرضا دنبالت بود و با خنده هاتون معلوم بود که لذت میبرید.

تو ماه رمضان قرار داریم و امروز روز هفدهم ماه رمضان هست و 24 تیره.دوست داشتم زودتر بیام براتون بنویسم اما به دلایل مختلف عقب افتاد.

درست 17 تیر ماه پارسال بود که این وبلاگ رو براتون درست کردم،پس سالگرد وبلاگتون مبارکمحبت

اون موقع دخترم 4 ساله بود وپسرم 3 ماهه.خوشحالم که بزرگ شدنتون رو میبینم وبه داشتنتون میبالم.خدا رو شکر

پارمیدا تو الان دقیق 5 سال و 7 ماهته و محمدرضا هم 1 سال و4 ماه و 10 روزشه.به امید خدا امسال دیگه پیش دبستانی میری.ببین چقدر بزرگ شدی دخترم یکی از آرزوهای قشنگت مدرسه و پیش دبستانی بود که دوست داشتی و قراره که بری عشقم.

محمدرضای مامان خیلی بازیگوش و زرنگ شدی ماشالله.به قدری که گاهی دیگه کم میارم.تو خونه همه چی از دسترس خارجه و هر چیزی هم که دم دستت باشه سریع ترتیبش رو میدی.همه جا ،همه وقت و زمان چشمم به توست تویی که وروجک شدی و لجباز.درها همه بسته .دستگیره ها همه با کش بسته شده.کشوها چسب خورده.مواد شوینده.لوازم خیاطی همه در بالاترین سطح ممکن قرار میگیره تا تو همیشه در امنیت باشی.آبجی بیچاره هم هر موقع میخواد نقاشی کنه با احتیاط و زمانی که تو خوابی میتونه انجام بده.علاقه زیادی به ماشین بازی و دوچرخه داری.علاقه شدیدی به هندوونه داری.متاسفانه هر چی هم میگذره بیشتر وابسته به شیر خودم میشی،یه لقمه غذا و بعد تو بغل مامان که از این لحاظ خیلی کم آوردم.حرف میزنی اونم به زبون خودت،دستت هم موقع حرف زدن هی تکون میدی.اگه اتفاقی برات بیافته با اشاره بهم میفهمونی.

دایره کلمات محمدرضا:ماما،بابا،دادا(پارمیدا)،آپ(پا)،به به،آب،دا(دالی،دایی)جیش،دد و....همینطور داره پیشرفت میکنه خدا رو شکر.راستی الله اکبر میکنه و میگه ابر.قربون زبون خوشگلش.

الان دو تا مشکل با شما دو تا وروجک دارم.یکی خوابتون که منظم نیست و سر ساعت نمی خوابید. یکی هم اونجور که باید دخترم ازم حرف شنوی نداره،فعلا افتاده رو دنده لجبازی که یه موقع ها کم میارم و نمیدونم باهات چیکار کنم همه جوره هم امتحان کردم .با زبون محبت و ملایمت ، تنبیه، دعوا کردن، فعلا دارم مدارا میکنم و دنبال یه راه حل خوبم که دختر خوبم از اینی که هست خوبتر باشه و مطیع پدر و مادر.دوست دارم دوست خوبی براتون باشم سوای مادر بودنم.دوستتون دارم گلهای مامانبوس

سعی میکنم زود به زود به وبتون سر بزنم.

 

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زندگی از آ...تا...ی
25 تیر 93 9:12
پارمیدای مام حرف گوش کن میشه مامان. ناراحت نباش برای شما آ...تا...ی زندگی را خواهیم گذاشت زندگی از آ...تا...ی را لینک بفرمایید. لطفا